(عشق و زندگی)

(عشق و زندگی)
عاشق واقعی بخشنده است بدون اینکه در مقابل عشق بی پایانش چیزی طلب کند

عشق یعنی وقف کردن بخشیدن وایثار کردن

  عشق اصل همه چیز دلیل همه چیزوخاتمه همه چیز است
 
عشق چراغ راه زندگی است
 
عشق همیشه خلاق است عشق هرگز ویران نمیکند

عشق بزرگترین هنر خداست هنر آن را بیاموز

دنیا تئاطر عشق است 
 
دنیا از عاشق خود فرار میکند
 
عاشق بودن یعنی خوشبختی خود را با دیگری تقسیم کردن

هم دل در کنار عشق گسترش میابد هم عشق در کنار دل مهم این است که این دو دریا بهم برسند

برای مردم بی عشق دنیا گورستانی وسیع است

عشق حواس را از دیدن عیوب منع میکند
 
عشق که آزادانه هدیه نشود اسارت است 

زن به توجه مرد و مرد به اعتماد و اطمینان نیاز دارد
 
همسرتان را همان طور که هست قبول کنید

زنان اگر احساس کنند برایشان احترام قائلند احساس موفقیت میکنند

زیبایی باطنی زیبایی ظاهری را صد چندان میکند

زندگی بدون دل و جرات زندگی نیست 
 
ازدواج کتابی است که فصل اول آن به نظم و بقیه فصول آن به نثر است

زنها زمانی احساس انگیزه و قدرتمندی میکنند که احساس تسلی خاطر کنند
 
بهترین دوست همسرت باش

قدر ازدواج موفق خود را بدان

همیشه در اتومبیل را برای همسرت باز کن

اگر از طبقه بالا زن بگیری بجای خویشاوند ارباب خواهی داشت

زن به درک شدن و مرد به پذیرفته شدن نیاز دارد
 
اگر زن نبود نوابغ بشر را چه کسی پرورش میداد؟؟
 
زن فرشته ای است که به زندگانی انسان روح و به حیات بشری قیمت 

خوشبخت ترین زن کسی است که مرد را بعد از ازدواج بهترین مرد جهان بکند
 
زن مخزن اسرار خلقت است
 
مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان بوجود آورنده مردان
 
قلب مردان رمنده است هر که الفتش جلب کرد رو به سوی او آورد 

جمال مرد فصاحت زبان اوست

کارهای بزرگ تنها از مردان بزرگ ساخته است و مردان هنگامی بزرگ میشونند که بخواهند
از

طرف ریحانه
  
پرواز را به خاطر بسپار که پرنده مردنی‌است

به نام او که در تنهاترین تنهاییمان تنهایمان نمی گذارد

 

           به نام او که در تنهاترین تنهاییمان تنهایمان نمی گذارد. 

                       سلام دوستان عزیز

Doost_e_Gharib@yahoo.com

 تنهایی احساس مثبتی است،

 احساس وجود خود و احساس این که

 چنان با خودی که نیازی به دیگر کس نداری.

 بی کسی بیماری دل است، و تنهایی التیام بخش آن.

 

Doost_e_Gharib@yahoo.com

تنهایی فردیت است.

 و تنها افراد می توانند دوست باشند.

 نمی توانی دوست کسی باشی که با او معنا می یابی

 این دوستی نیست.

 یا تحت تسلط اویی یا مسلط بر او

 این رابطه مالک و مملوک

 صاحب و برده است.

 دوستان هرگز مالک یکدیگر نمی شوند.

(اوشو)

Doost_e_Gharib@yahoo.com

هنگامی که تا آخرین درجه غمگینی،باور کن که راهی برای زیستن هست. وقتی می توانی دل کسی را شاد کنی، زندگی بیهوده نیست.

shad   bashid

فریدون گفت و رفت

فریدون گفت و رفت

 

 سالها از مرگ آدم می گذشت


آدمیت چون سرابی می گذشت


سالها از نسل آدم هم گذشت


صد دریغ ای جان نیامد
((آدمی))


آدمی از نسل
(( آدم )) شد پدید


آدمیت زآدمی کم می نمود


آدمی از عشقها هم می ربود


ظلم و عصیان و تکبر می نمود

 

 زندگی در زیر یک سقف و دو آجر سخت نیست


زندگی با لقمه نان جو ئی هم سخت نیست


زندگی با نسل ادم مشکل است


زندگانی با نوای بینوایان مشکل است

 

  عشق در این روزگاران مرده است


مردگان هم بی نوای عشق جان داده اند


 
 ماهیان آب هم پشت بر دریا کرده اند


آنقدر سنگ است دلها که گلها مرده اند


شمعدانیهای گلدان از صدای ظلم پژمرده اند

 

  ای دریغا صد هزاران سال هم چون گذشت


آدمیت بر زبان آدمی هرگز نگشت

 


 
چون سرانجام همه مرگ است و بس


چون دو روزی بیش هم مانیستیم


با نوای بینوائیها چرا ما سر کنیم


حرف عشق و مهربانی را چرا از بر کنیم


هان چرا این یک دو روز زندگی را بی خوشی پر پر کنیم

 

  این سخنها بر زبانها مانده است


آدمیت مرده است

 

  ای خوش آن روزی که حق آدمیت نشکند


آدمیت زیر پای آدمیها نگسلد


 
ای خوش آن روزی که از نسل خود آدم بیاید آدمی


آدمی را زنده گرداند ، بشوید آسمان و هم زمین


آدمیت بازگرداند درون هر دلی

 
روزگاری یک فریدون گفت و رفت


 قرن ما روزگار مرگ انسانیت است

 

شعر : مریم محققیان

yasamin yousefi

A long time ago, before the world was created and humans set foot on it, God had put all the human "qualities" in a separate room. Since all the qualities were bored they decided to play hide & seek.
"Madness" was one of the qualities and he shouted:

 "I want to count, I want to count!" And since nobody was crazy enough to want to seek "Madness",
All the other qualities agreed. So "Madness" leaned against a tree and started to count: "One, two, three..."
As "Madness" counted, the qualities went hiding.
"Treason" hide  in a pile of garbage…
"Lie " said that it would hide under a stone, but hid at the bottom of the lake.
And Madness continued to count "... seventy nine, eighty, eighty one..."
By this time, all the qualities were already hidden-except "Love ". For stupid as "Love” is, he could not decide where to hide. And this should not surprise us, because we all now how difficult it is to hide "Love".
"Madness": "...ninety five, ninety six, ninety seven..."  Just when "Madness" got to one hundred........."Love" jumped into a rose bush where he hides.
And Madness turned around and shouted: "I'm coming, I'm coming!" as Madness turned around, "Laziness" was the first to be found, because "Laziness" was too lazy to hide. "Madness" searched madly and found "Lie" at the bottom of the lake. One by one, Madness found them all – except Love. Madness was getting desperate, unable to find Love.
Envious of Love, "Envy" whispered to "Madness ": "You only need to find Love, and Love is hiding in the rose bush."
"Madness" Jumped on the rose bush and he heard loud cry. The thorns in the bush had pierced "Loves" eyes.
Hearing the commotion God came into the room and saw what had happened.
He got very angry and cursed "Madness" and said since "Love" has become blind because of u, u shall always be with him"
And so it came about that from that day on, Love is blind .........
When it comes to Love ...we are all mad
.

HydroForum® Group

ابراهیم نبوی

آقا! منو ببخشین
آقا! من دچار عذاب وجدان شده ام. این مرد لر شجاع خیلی آدم خوب و مظلومی بود. خدا ما را ببخشد. کروبی از دبیر کلی و عضویت مجمع روحانیون مبارز هم استعفا داد. انتشار نامه کروبی باعث شد روزنامه اقبال تعطیل شود. روزنامه آفتاب یزد نیز امروز منتشر نشد، البته اعلام شد که بخاطر سفر سردبیرش امروز روزنامه منتشر نشده است. ظاهرا سردبیر کلید روزنامه را با خودش برده بود مسافرت و کلید یدکی هم در اختیار کسی نبود. روزنامه حیات نو هم که دیروز سردبیرش توسط هادی خامنه ای برکنار شده بود، امروز خودش توقیف شد.
نتیجه گیری اخلاقی: آدم نباید سردبیر روزنامه اش را یک روز قبل از اینکه کسی به برادرش نامه بنویسد برکنار کند.

تکذیب

خانواده رجایی تکذیب کردند
ظاهرا امروز احمدی نژاد به مجلس رفته است و گریه کرده است و گفته است که گروهی می خواهند حیثیت مرا از بین ببرند، بدبختی را ببین! این خاله سوسکه قرار است بشود سلطان جنگل و انتظار دارد همه کنار بایستند تا حکومت جهانی تشکیل دهد. فعلا علی الحساب الهه کولایی اعلام کرد: افراد خانواده منسوب به شهید رجایی فعالانه در برابر سوء استفاده از نام وی واکنش نشان دهند. در پی این خبر همسر شهید رجایی اعلام کرد: نام رجایی مورد سوء استفاده انتخاباتی قرار گرفته است، چطور کسی که از ابتدا با بی عدالتی در راه رسیدن به قدرت که به فساد نزدیکتر است، می توان عدالت را پیاده کرد؟ شهید رجایی ظاهر و باطنش یکی بود، او اگر امروز در میان ما بود از شجاع ترین انسانها در مقابله با اقتدارگرایی در حاکمیت بود. آقای احمدی نژاد سنخیت و نسبتی با شهید رجایی ندارد.

رئیس خانه احزاب در مورد رجایی گفت: رجایی همیشه مرتب لباس می پوشید و کج و کوله راه نمی رفت.... اینکه بخواهیم مملکت را با لباس و کفش مندرس اداره کنیم، توهین به مردم است.

God said



godfather-anim2.gif (7027 bytes)godfather-anim2.gif (7027 bytes)

godfather-title1a.gif (18215 bytes)


godfather-anim2.gif (7027 bytes)godfather-anim2.gif (7027 bytes)

 

godfather-anim1.gif (2445 bytes)
godfather-anim1.gif (2445 bytes)godfather-4.jpg (12312 bytes)godfather-anim1.gif (2445 bytes)
godfather-anim1.gif (2445 bytes)

 

When God was creating fathers, he started with a tall frame

A female angel nearby said, "What kind of a father is that? If you're going to make children so close to the ground, why have you put the father up so high He won't be able to shoot marbles without kneeling, tuck a child in bed without bending, or even kiss a child without stooping

godfather-anim2.gif (7027 bytes)

God smiled and said, "Yes, but if I make him child size, who would children have to look up to

And when God made a father's hands, they were large. The angel shook her head and said, "Large hands can't manage diaper pins, small buttons, rubber bands on pony tails, or even remove splinters caused from baseball bats

 

godfather-anim1.gif (2445 bytes)
godfather-anim1.gif (2445 bytes)

godfather-anim1.gif (2445 bytes)
godfather-anim1.gif (2445 bytes)

 

Again God smiled and said, "I know, but they're large enough to hold everything a small boy empties from his pockets, yet small enough to cup a child's face in them

Then God molded long slim legs and broad shoulders, "Do you realize you just made a father without a lap?" The angel chuckled.

godfather-anim2.gif (7027 bytes)

God said, "A mother needs a lap. A father needs strong shoulders to pull a sled, to balance a boy on a bicycle, or to hold a sleepy head on the way home from the circus

When God was in the middle of creating the biggest feet any one had ever seen, the angel could not contain herself any longer. "That's not fair. Do you honestly think those feet are going to get out of bed early in the morning when the baby cries, or walk through a birthday party without crushing one or two of the guests

 

godfather-anim1.gif (2445 bytes)
godfather-anim1.gif (2445 bytes)godfather-anim1.gif (2445 bytes)
godfather-anim1.gif (2445 bytes)

 

God again smiled and said, "They will work. You will see. They will support a small child who wants to ride to Branbury Cross or scare mice away from a summer cabin, or display shoes that will be a challenge to fill." God worked throughout the night, giving the father few words, but a firm authoritative voice; eyes that see everything, but remain calm and tolerant

godfather-anim2.gif (7027 bytes)

Finally, almost as an after thought, He added tears. Then he turned to the angel and said, "Now are you satisfied he can love as much as a mother can

The angel said nothing more

 

godfather-anim1.gif (2445 bytes)
godfather-anim1.gif (2445 bytes)godfather-anim1.gif (2445 bytes)
godfather-anim1.gif (2445 bytes)

چشم به راه

  چشم به راه                                      

 

خدایا ، آنان که همه چسز دارند مگر تو را به سخره میگیرند        


                           آنان را که هیچ ندارند مگر تو را
!

 

            هر کودکی با این پیام به دنیا می آید

             که خدا هنوز از انسان نومید نیست .



          خدا به انسان می گوید :  شفایت میدهم از این رو که آسیبت      

                              می رسانم                                                                      

    
     دوستت دارم از این رو که مکافاتت میدهم

 

        آنان که فانوسشان را بر پشت می برند ، سایه هاشان پیش پایشان می افتد !

 

                       ماه روشنی اش را در سراسر آسمان می پراکند                        


                     و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد
!

 

                       کاریز خوش دارد خیال کند که رودها تنها

                       برای این هستند که به او آب برسانند
!

 

           خدا نه برای خورشید و نه برای زمین

         
          بلکه برای گل هایی که برایمان می فرستد
  
                     چشم به راه پاسخ است

                    

          شاعر بزرگ و پر آوازه هندی : رابیندرانات تاگور

 

اتاق سیاه-BLACK ROOM

سر به دامان سکوتی سرد در اتاق کوچکم تنها

هیچ کس از من نمیپرسد داستان تلخ دردم را

صبحدم از راه می آید با شکوهی سبز ورویایی

باز می پرسی ز من ای دوست 

شوق شادی مهربانی از حریم گرم خانه ات کوچیده است

آی دردت چیست دردت چیست

با تمام وجود می گویم

خویشتن را گم کرده ام دیریست


 

شب نامه

الهی چونان که کف دریا بر لب است

کمالات سر مستان تو در نیمه شب است

هر که عزت شب را شناخت عالم است

وهر که غیبت شب خیزان ندانست

ظالم است

هر بحری را ببینی او را لبی است 

وهر روزی را شبی.دریای رحمت حق است
 
که او را لب نیست .وروز قیامت است

 که او را شب نیست. شب که در او نماز گذاری آیینه معرفت است

 وچون نیاز عرضه داری گنجینه محبت

شب چیست.؟ چراغ جاودانی 

یا شعله شمع آن جهانی !؟ شب چیست

به قول پیر انصار سر چشمه آب زندگانی

درد تنهایی

ابن واقعیت زندگی است که انسانها با همند وتنهایند.
آدمی البته کسانی که میدانند که نمیدانندهمواره زندگی رامثل کفش تنگی در پا میبینند.وهمواره میل به بازگشت دارند به قول په گی: بیایید به کودکی باز گردیم
چرا چون کودکی دورانی است پر از معصومیت وپاکی که در ان غل وغش نیست.در کودکی به قول مهدی اخوان ثالث اگردست محبت سوی کس یاز ی به اکراه آورد دست از بغل بیرون نیست.ولی این را بدان ای دوست که زندگی راه است نه منزلگه
زندگی شدن است نه بودن وماندن.زندگی آب است آب اگر راکت بماند بوی گند می گیرد و زلال آبی اش افسرده میگردد.باید حرکت کرد .تا کجا نمیدانم ولی باید رفت
تا کجا تا چند

از مرگ


هرگز از مرگ نهراسیده ا م


       اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.


هراس من_ باری_ همه از مردن در سرزمینی ست


که مزد گورکن


از بهای آزادی آدمی


 
افزون باشد.

****


جستن


یافتن


و آن گاه


به اختیار برگزیدن


و از خویشتن خویش


بارویی پی افکندن-


اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد


حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

 

                                                            ( شاملو)

 

ماندن


بسیار می آیند و بسیار می روند

آری

دزدان دل بسیارند

اما

مگر هر جا دزد باشد نباید زیست

بگذار بیایند و بروند

اما

مگذار قلب پاکت گذرگاهشان باشد

سهراب

دیر گاهی ماند اجاقم سرد

و چراغم بی نصیب از نور

خواب دربان را به راهی برد

بی صدا آمد کسی از در

در سیاهی آتشی افروخت

بی خبر اما

که نگاهی در تماشا سوخت

گرچه می دانم که چشمی راه دارد با فسون شب

لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش

آتشی روشن درون شب

« سهراب سپهری »




اخوان ثالث


انتظار خبری نیست مرا

نه زیاری نه ز دیار و دیاری - باری

.برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

.برو آنجا که تو را منتظرند

!قاصدک

.در دل من همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو دروغ

که فریبی تو فریب

« مهدی اخوان ثالث »


a mothers love

A Mothers Love

To some love is just a word
To me it's a feeling
A feeling I get everytime I look into your eyes
A feeling I get when I realize your my mom
A mom who loves,shares,A mom who inspires
Unconditionally
What's that؟
That's love
A mothers love, but only you would know
And me
You returned that love time and time again
Possibly to much, nevertheless you did
Thank-you
Thank-you for being there when I needed you most
For being my rock when I should have been yours
Thank-you for believing in me, even when I doubted myself
For being the one person I could trust
No matter what, no matter where
But most of all thank-you for being you-my mom
A mom I am so proud to claim
I love you
Now and forever

گفتگوی تمدن ها



گفتمان خودمانی شون پن با جناب


شرممان باد