آدمیت چون سرابی می گذشت
سالها از نسل آدم هم گذشت
صد دریغ ای جان نیامد((آدمی))
آدمیت زآدمی کم می نمود
آدمی از عشقها هم می ربود
زندگی در زیر یک سقف و دو آجر سخت نیست
زندگی با لقمه نان جو ئی هم سخت نیست
زندگی با نسل ادم مشکل است
زندگانی با نوای بینوایان مشکل است
عشق در این روزگاران مرده است
مردگان هم بی نوای عشق جان داده اند
آنقدر سنگ است دلها که گلها مرده اند
شمعدانیهای گلدان از صدای ظلم پژمرده اند
ای دریغا صد هزاران سال هم چون گذشت
آدمیت بر زبان آدمی هرگز نگشت
چون سرانجام همه مرگ است و بس
چون دو روزی بیش هم مانیستیم
با نوای بینوائیها چرا ما سر کنیم
حرف عشق و مهربانی را چرا از بر کنیم
هان چرا این یک دو روز زندگی را بی خوشی پر پر کنیم
آدمیت مرده است
آدمیت زیر پای آدمیها نگسلد
آدمی را زنده گرداند ، بشوید آسمان و هم زمین
آدمیت بازگرداند درون هر دلی
روزگاری یک فریدون گفت و رفت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
شعر : مریم محققیان
دوست عزیز در ابتدای وبلاگت welcome را اشتباها wellcom نوشته ای! لطفا درستش کن چون این کلمه ای که شما نوشته ای اصلا در انگلیسی وجود ندارد و درستش همانی است که من نوشتم یعنی: welcome .
موفق باشی.
کاک هیــوا
با تشکراز راهنمایی شما دوست عزیز.