کودک خواهر من
نونهالی ست که من می بینم
می کشد قد چو یکی ساقه سبز گیاه
او چه داند که چرا
باغ بی برگ و گیاه
از درختان تنومند تهی ست
او به من می گوید
چه کسی با تبر انداخته است
این درختان را بی رحمانه
او به من می گوید
باز در باغ
درختان تنومند و قوی خواهد رست ؟
من به او می گویم
من نهالی بودم
که مرا محنت بی آبی در خود
افسرد
می توانی فردا
توتنومند درختی باشی
او نمی داند اما
ریشه را با تیشه
صحبت از الفت نیست
کودک خواهر من
نو نهالی ست که در حال برآورد شدن است
من باو می خواهم
سخت هشدار دهم می ترسم
هیبت تیشه اش افسرده کند
کودک خواهر من
غرق در بی خبری ست
حمید مصدق
سلام
ازتون ممنونم
بازم پیشم بیاید. وبلاگ قشنگی دارید
شاید بی خبری خوش خبری باشه.
زیبا بود....
سلام. مدتی به دلیل بیماری نشد که به دوستان عزیز مثل شما سر بزنم...واقعا شرمنده. الان خوشحالم که بعد از مدتها دوباره اینجا هستم و از خوندن مطالب زیبایی که انتخاب میکنی لذت میبرم. موفق باشی و ایام به کام.
واقعاٌ که انتخاب زیبایی بود حمید مصدق آفرین به شما
منم بروز شدم دوست داشتین سر بزنین
سلام دوست عزیز
مثل همیشه زیبا بود
بهم سر بزن منتظرتم
سلام سربدار عزیز امید که سلامت و خوش باشید
دیر آمدنم را به مهر خود ببخشید من در مدت غرق در دنیای
پرتلاطمی بودم که هنوز هم با من است و من سعی در خو
کردن به آن دارم می نویسم تا ظرفیتم را از ناملایمات فزونی
دهم . یاور عزیز مثل همیشه از متون جذابتون لذت بردم
خوشحال میشم باز هم به من سر بزنید.
یا حق
سلام دوست غزیز ..فراموشم کردی؟ چرا دیگه سراغم نمی ای؟ ..خدایا چرا ساده نابود میشه ؟ منت بزار ...یا حق
وبلاگت آرام بخش است. زیبا و روان. کاش به اندازه شما می توانستم به این زیبایی گلچین کنم و بنویسم. موفق باشید
درووووووووووووووود.خوبی عزیز. عالی عالی عالی .
سلام دوست عزیز
به روزم بیا
سلام
خسته نباشید
اشعار ایشان همیشه عالی بود ه و شنیدنی
انتخاب شما هم بسیار عالی است
موفق باشید
یا علی
سلام حضور شما عزیز گرامی .
همه عمر سر بر ندارم سر از این خمار مســــــــــــــــــتی
که هنوز من نبودم که تو در دلــــــــــــــــــــــــــم نشستی
تو نه مثل افتابی که حضور و غیبت افتد،
دگران روندو ایند ، تو همچنان که هستی
شاید اون نهال افسرده بشه ولی شاید هم قوی بشه . اونقدر
که هیچ تبری بر ریشه اش کارا نباشه . در پناه حق .
چه آرام سقوط کردم امروز از کوه امید. گویا تنها پناهگاه من هم همین چاه یاس است و نا امیدی. امروز به این باور رسیدم که دیگر نمی توانم نقشم را ادامه دهم، گویا مهر باطل خورده ام و در نهایت یک برگ سوخته ام. امروز فهمیدم اشتباه کردم تا دیروز سکوت می کردم شاید بتوانم آزادانه فریاد بکشم. اما نه، انگار حتی صدایم هم بالا نمی آید من خودم را در بی صدایی حبس کرده بودم. امروز فهمیدم دفتر سرنوشتم را، بی حوصله و دلگیر از همه چیز و همه کس خط خطی کردم. امروز فهمیدم بی هدف آرزو کردم بدون اشتیاق پریدم بدون برنامه انتظار کشیدم، کم رمق بودم و نرسیدم ساده لوحانه اعتراف کردم و صادقانه از کنار همه چیز گذشتم و چه بی پروا سوختم. امروز فهمیدم پله های امیدم را ناخواسته خراب کردم و چه بی هدف راه رسیدنم را هموار کردم و امروز فهمیدم جنگل عاطفه ام به آتش بی مهری سوخته، دریای صداقتم به جرم سادگی کویر شده و گل امیدم به عشق فردا پرپر شده...
امروز فهمیدم این گونه نمی توانم زندگی کنم ساکت، بی صدا، بی امید و ...
Boyz.Blogfa.Com
سلام سربدار جون
خوبی
من رو یادته
سربزن
سلام ..
ممنونم بخاطر دلداریهایی که دادین و میدین ..
عید قربان به شما و خونواده محترمتان تبریک می گویم ..
در پناه حق