زمزمه های ازلی

به نام ایزد یکتا که جان را فکرت آموخت وهر
 که را از این نعمت نصیبی ساخت اندازه ودر خور خویش
وآنان را که محروم ساخت از این نعمت نیز حکمتش
 را در آن دید وما راست رضایت خاطر ورضای او

آه....... پروردگار من ! مصیبت مرا
 وملت مرا بیادآر
تو دشمنان مرا
 و ملت مرا  نظاره کن
دشمنانی که وارثند اکنون
اجنبیا نی که وارثند اکنون
وما  همگانی بی چراغ و چوپانیم
مادرانی بی سایه و بیوگانی که برهنه اند
دریغا.! هم آب و آتش خویش را مشتریانی دوباره ایم
پی اندر آمدگانی در پس
رنج گریزی در پیش
خستگانی خواب آلودو
آلودگانی برهنه ایم
آری هم به جستحوی کفی نان
که به در یوزگی
دستی به دامان دیگران سپرده ایم
پدرانی کفر کیش و
وارثانی کیفر بین؟ وه............. از ابلهانی
که بر سریر سلطنتند
آه ..... پروردگار من
راه رهایی کجاست 
 نانی به سایه شمشیر
شمشیری برهنه بر  گردن
و خاطر جانی که به جستجوی لقمه نانی حتی
خطر به جان خسته خویش
خریده است
سیما سوختگانی
 از سموم این همه سال
این همه سال
سپرده سرانی به سایه خصم
آه .... پروردگار من
زیبا زنان قبیله ام
اکنون بی عصمت وعشق
می میرند
وبا کرگان را اکنون
که بردگا نی بی پرده  وپریشانند
سروران بر دار و
مشایخی بی بها
سنگها به شانه و آسیابی بر کول
برنایان میهن من
این گونه می زی اند
بار ها به شانه و
 هیزم به گرده طفل
کودکان میهن من
این گونه می زی اند
مشایخ اما
مردگانی به دروازه اند
وبرنایان
مردگانی از مراثی خویش
نه شام ونه سوری
نه شعر ونه شادی
نه رقص و نه شوری
نه کلامی دلبخواه
بی تاج و بی کلاه
که ما
همینانیم
غرقه به رنج و
آلوده در گناه
چشمها
بی جراغ وبی چهره
دستها تک  وبی تا  وبی بیرق
دلها پر....... ! و
 کوهی چنین مقدس
آیا مامن شغالان است
 اما
تو ای پروردگار من
همواره درجلوس و
همواره در جمیع
همواره  همواره گان
تویی
و ما اما بر سرنوشتی چنین
چه بایدمان؟ که خود
از یاد رفتگانی بی یاد و یاوریم
پروردگار من
ای پروردگار پهنه های پریشان
بر خیز و بخوانمان
من  واین ملت من باری
خواهنده وخواستار خدایی
همچون تو بوده ایم
بر خیز و بخوانمان

ع.سربدار