بی هویتی
 
بی هویتی مان بخشیدن
بدون اینکه ما رانظری خواهند 
قرنها بعد از قرنها امدند ورفتند
 وتاریخ تاریکمان را به رسم هدیه کادو دادند
 تاریخی که نبشته حاکمان بود وزر پرستان
 به چوبه دار بستندمان 
به تمسخر نشستندمان
فرهنگمان را رنگ به رنگ کردند
 روبه صفتان..... اینه ها را شکستند
 تا در ان خویشتن مان را فراموش کنیم
وبه دستمان دشنه وبه زبانمان دشنام
وبه دل هامان بذر کینه پاشیدند
در روحمان تخم نفاق وحسد کاشتند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

ع.سربدار
******************************
نمی دانم چه می خواهم خدا یا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
 به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها

فروغ