قبل از به رشته در آوردن این چرکنویس ؛ نه بخاطر توجیه کارم که هیچگاه حقیقتی رافدای مصلحتی نکرده ام ؛ لازم دیدم اعلام کنم بیانم از درج این شعر نه مذهبی است که شاعر این شعر مطرح نموده .که مذهب ؛جدای از مذهب داران است بلکه جیره خواران دینند؛ و با دیدگاه شاعرش هم کارم نیست که هر کسی در طریقت ما آزاد است و مسئول اعمال وگفتار وکردار خویش.باری غم ما ؛ درد ما درد و غم ما نیست.درد کودکانی است که تکدی را همراه والدین شان تمرین می کنند. درد کسانی است که برای درمان بیماری خویش ؛ چاره ای جز تحمل درد ندارند نه بخاطر صلابتشان بلکه بخاطر بی پولی شان. درد ژاله هاست در پست های قبلی نیز گفته ام درد حلبی آباد ها وگود نشینان هاست آن هم در نظامی که پرچم اسلام را به دوش میکشد و بهای ننگین کار هایشان بنام دین ومذهب تمام میشود آری درد این است ؛در جواب دوستانی که گله مندند از مطالب این وب که چرا دنیای شیرین شان را به کویری تبدیل میکنم. میگویم که هر گز شب سرد زمستانی را در پیادرو ها بخواب بسر برده اید؛ هرگز غم نان فرزندانتان را بر گرده کشیده اید هر گز برای فرزند مریض تان در بیمارستان به خاطر نداشتن پول ویزیت مجبور بوده اید ...... از چه بگویم که ...؟ بس است دیگر؛خفه شوم بهتر است تا با زگویم آری به خود آییم که فردا باید پاسخگوی اعمال خویش باشیم .دین ما ؛ شریعت ما ؛ بر اساس عدالت برابری ؛ وآزادی است. که همان پیام اور بزرگ وخاتم انبیا برای رهایی انسان های در جهل و زور به هدیه آورد. و در طول جریان تاریخی اش به قول علی بزرگ پوستین وارونه اش را به تنش کرده اند.
ع.سربدار
فریاد
پرسندکه چرا شعر تو فریاد وغمین است پرسند که چرا خشم تو از مذهب ودین است
پرسند که چرا حرف تو از میهن وخاک است پرسند که چرا جنگ تو با مرتجعین است
آری سخن از میهن و قهر و غم و درد است دردی که حضورش به تجلی و یقین است
تا مام وطن در تعب و غرق به خون است تا عاقبت ملت آزاده چنین است
تا حرمت تاریخی میهن به سقوط است تا فکرت انسان به کف مذهب ودین است
تا قدر نگین بر سر بازار نگون است تا سنگ سیه جایگه اش جای نگین است
تا این همه آواره ز ما گرد جهان است تا این همه طوفان و خطر ها به کمین است
تا آن همه دل در وطن من نگران است تا آن همه خونی که هدر فرش زمین است
تا غائله را قدرت بیگانه پناه است تا قافله را راهزن دیرینه امین است
تا خانه که میراث تباران من و تو است در دست تبهکار ترین قوم لعین است
غم در لب وچشمان ودلم شاه نشین است حرفم همه از مردم وایران حزین است
خشمم زفقیهان ستمکار وزدین است شعرم همه فریادو همین است وهمین است
سیاوش لشکری : ۱۳۶۵
|