ندای وجدان

شب  و روز همچو دو موش سپید وسیاه
مشغول  جویدن  ریسمان  زندگیمان
وما غرق در روزمرگی ....   به دور از حقیقت زندگی
ودر این میان هر از چند گا ه جرقه ای ؛ نهیبی 
از درون وجدان  به خواب رفته مان ؛ به زیر صد ها خرمن
کفری که پوشاننده حقیقت زندگیمان
شب ها را به روز  و روزها را به شب میرسانیم
 بی هیچ اندیشه ای
بدون آنکه در مخیله مان خطور کند که در همسایگی مان
شبی را به روز رسانده اند کسانی ؛ که در سفره شان نان نبود
یا که شوی فلان زن که اسیر جهل است
در تب  بیکسی خویش بسوخت
و نگاه هوس انگیز  طفلی بر سینه بی شیر مادر
 یا که خود فروشی دخترکی  پنهانی
 درپی پولی شاید
یا که در دام کثیف هوسی  افتادست 
چرکنویس زندگی مان را هزاران بار ورق میزنیم و
  با خود وعده می دهیم ؛تا به خود آییم 
اما ........امان از جرثو مه های کثیفی
 که روح پاک خداوندی را در وجودمان به تمسخرگرفته اند 
روزمرگی مان امان نمیدهد


ع.سربدار

*****************



یک نظر آلاله ها را درک کن
دشمنی با غنچه ها راترک کن

یک نظر از شور یک شاعر بگو
راز غمگین بودن او را بجو

یک نظر با خود بگو آدم شدی
مثل عطر یاس  یا مریم شدی

هر گز آیا با خدا حرفی زدی
با نزول گریه ها حرفی زدی

یک نظر از عشق صحبت کرده ای
مثل یک پروانه همت کرده ای

هر گز آیا این دلت عاشق شده
با عروج ناله ها صادق شده

هر گز آیا آشنایی دیده ای
یک دل پاک خدایی دیده ای

هر گز آیا با گلی خندیده ای
با نشاط بلبلی خندیده ای

هر گز آیا پاک گشتی مثل برف
گشته ای پنهان میان راز حرف

هرگز آیا آسمانی گشته ای
در بهاران جاودانی گشته ای

هر گز از دل بی وفایی دیده ای
جز سرای خویش جایی دیده ای

ما در این دنیا چه سرگردان شدیم
در میان های وهوی پنهان شدیم

لا اقل یک لحظه شیدایی شویم
عاشق یک روی زیبایی شویم

ما در این دنیا بدان مجنون شدیم
هم نوای درد نا میمون شدیم

لیک هرگز فکر باران بوده ای
فکر آواز هزاران بوده ای

هیچ آیا مثل دریا بوده ای
در میان خواب ورویا بوده ای

ما چه اندازه به دور از باوریم
در صف انسان شدن ما آخریم

ما چه اندازه شکوفا گشته ایم
غرق صد راز  ومعما گشته ایم

ما چه اندازه شقایق می شویم
با غم وغصه موافق می شویم

ما چه غافل از وجود شبنمیم
تا  چه اندازه به فکر مریمیم

ما در این دنیا چه نا زیبا شدیم
با وجود لاله ها تنها شدیم


اعظم عباسی