اعظم عباسی
به تمام نومیدان
*********
به کنا ر پنجره من پر از انتظار بی حد
که مسافری بیاید زدل سیاه این شب
و ستاره ای بیارد به دل شبم بکارد
تو کجائی ای مسافر که ز دور دست ذهنم
که ز ماورای عشقم قدمی نهی به چشمم
چو نسیم خوش بیایی به مشام جان و روحم
پر از آه ورنج ودردم پر از بیم بی نهایت
پرم از امید مطلق به سرم فتاده باشد
که دگر بیایی امشب و لباسی از شکوفه
به درخت هاببخشی و ترانه را دوباره
به گلوی بلبل دل بنهی ز روی رحمت
تو بیایی وغباری ز عطش به دل نماند
همه جای سبز گردد به ابد به روزگاران
ع .سر بدار
|