با تو ؛بی تو

با تو ؛ همه رنگهای این سرزمین را آشنا میبینم
بی تو؛ رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم

با تو؛ همه رنگهای این سرزمین مرا نوازش میکنند
بی تو؛ رنگهای این سرزمین مرا  میازارند

با تو؛ آهوان این صحرا دوستان همبازی منند
بی تو ؛ آهوان این صحرا گرگان هار منند

با تو؛ کوهها حامیان  وفا دار خاندان منند
بی تو ؛ کوهها  دیوان سیاه وزشت خفته اند

با تو ؛ زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر حریری است که بر گاهواره  من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم ؛ که در پس این کوه ها همسایه ما است در
دست خویش دارد

بی تو؛ زمین قبرستان پلید وغبار آلودی است که مرا در خود به کینه میفشرد
ابر کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند وبر گردنم افکنده اند وسرش در
چنگ خلیفه ای است که در پس این کوهها شب و روز در کمین من است

با تو ؛دریا با من مهربانی میکند
بی تو‌ ؛ دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد

با تو  ؛ سپیده هر روز بر گونه ام بوسه میزند
بی تو ؛ سپیده هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است

با تو ؛ نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند
بی تو ؛ نسیم هر لحظه رنجهای خفته را در سرم بیدار میکند

با تو ؛ من در طلوع لبخند می زنم ؛ در هر تندر فریاد شوق می کشم ؛در حلقوم
مرغان عاشق می خوانم ؛در غلغل چشمه ها می خندم؛ درنای جویباران زمزمه
میکنم

بی تو ؛ من درشیره هر نبات رنج هنوز بودن را وجراحت روز هائی را که همچنان
زنده خواهم ماند لمس می کنم

بی تو ؛ من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو ؛ من در چنگ طبیعت تنها می مانم

بی تو ؛ من زندگی را ؛ شوق را ؛ بودن را ؛ عشق را؛ زیبائی را ؛ مهربانی پاک خداوندی را
از یاد میبرم

بر گرفته از هبوط در کویر
دکتر علی شریعتی
 
بیچاره شب پرستان؛هلهله زن ؛تیغ بدست

با سلاله های نسل آفتاب چه خواهند کرد

به خانم گنجی هم میگویم که گریه مکن

و زینب وار رسالت؛شوی خویش

در پیش گیر که جباران زمان  از گریه تو
 
شاد خواهند شد 

ننگشان باد



ع.سربدار