نیمه شب

با درود فراوان به قلبهای  پرازعشق ومحبت

در این نیمه شب ؛در خلوت اتاقم ؛اشک در چشمانم ؛بغض در گلویم

وهجوم سیل آسای خون در شریان های مغزم

خاطره ایی در ذهنم جرقه زد ه

ویادش تمام وجودم را به دردآورد

دور میدون ولی عصر بلوار کشاورز

 دخترکی دیدم بستنی به دست ؛مادرش آه خدا

در وسط پیاده رونشسته بودو گدائی میکرد.هم سن وسال

 دختر خودم بودآیدا.نگاهی به من کرد از

 میان این همه جمعیت  خوشبخت ؛من بد بخت 

را انتخاب کرد ؛بستنی اش را به طرف

 من دراز کرد وگفت نمیخوری .اشک امانم نداد؛ بغلش کردم

وبوسه ای بر گونه اش زدم

نمیدانستم چه کنم

به خدا درد ناک است ؛وکشنده

چه باید کرد؛چه کسی مسئول است

جامعه؛حاکمین زمانه؛ چه کسی

 ناگهان نگاهم بر قاب عکس پدرم

که بر سینه دیوارآویزان است

می افتد که هفده پائیز است

به انتظارم نشسته

و ما دو؛هر شب تا به سحر  رو در روی

یکدیگر به هم نگاه می کنیم

وسخن ها گوئیم با هم

در سکوتی تلخ 

همانند شب تاریک پائیزی

درآخرین وداع 
 
که کسی 

تاب شنید نش را نیست

ومویه ها میکنم  در خلوت خود

در سکوتی تلخ

گریه امانم  نمی دهد

ع.سربدار

****************

ای کاش

ای کاش نور بودم

تا وقتی به محیطی میرسیدم

غرق احساس وعاطفه می رسیدم

فروتنانه می شکستم


شعر از

اعظم عباسی