ستاره گم شد و خورشید سر زد پرستویی به بام خانه پر زد در آن صبحم صفای آرزویی شب اندیشه را رنگ سحر زد پرستو باشم و از دام این خاک گشایم پر به سوی بام افلاک ز چشم انداز بی پایان گردون در آویزم به دنیایی طربناک پرستو باشم و از بام هستی بخوانم نغمه های شوق و مستی سرودی سر کنم با خاطری شاد سرود عشق و آزادی پرستی پرستو باشم از بامی به بامی صفای صبح را گویم سلامی بهاران را برم هر جا نویدی جوانان را دهم هر سو پیامی تو هم روزی اگر پرسی ز حالم لب بامت ز حال دل بنالم وگر پروا کنم بر من نگیری که می ترسم زنی سنگی به بالم
فریدن مشیری
|