خون بها

مرکبی از توانگری مغرور
 آفتی شد به جان طفلی خرد
 طفل در زیر چرخ سنگینش
جان به جان آفرین خویش سپرد
 پدر و مادر فقیرش را
خلق از این ماجرا خبر دادند
 آن دو بدبخت روزگار سیاه
شیون و آهو ناله سر دادند
مادر از جانگدازی آن داغ
 بر سر نعش طفل رفت از هوش
خشک شد اشک دیدگان پدر
 خیره در طفل ماند ،‌ لال و خموش
وان توانگر پیام داد چنین
که : به در شما دوا بخشم
غرق خون شد اگر چه طفل شما
غم چه دارید ؟ خون بها بخشم
وای از این سفلگان که اندیشند
 زر به هر درد بی دواست ،‌ دوا
زر به همراه داغ می بخشند
داغ را زر ، دوا کجاست ، کجا ؟
بار اول ،‌ جواب آن پیغام
 بود پیدا که غیر عصیان نیست
لیک معلوم شد ضعیفان را
 پنجه با زورمند ، آسان نیست
عاقبت خون بها قبول افتاد
 زانکه جز آن چه رفت ، چاره نبود
که به رد عطیه و انعام
طفل را هستی ی دوباره نبود
 روزی آن داغدیده مادر را
دوستی بی خبر ز یار و دیار
 فارغ از ماجرای محنت دوست
آمد از بهر پرسش و دیدار
 نگهی خیره ، هر طرف ،‌ افکند
 خانه را با گذشته کرد قیاس
با گلیمی اتاق زینت داشت
 روی در بود پرده یی کرباس
در زوایای فقر ، این ثروت
سخت در چشم زن بعید آمد
 نگهش زیرکانه می پرسید
کاین تجمل چسان پدید آمد ؟
مادر داغدیده گفتی خواند
که چه پرسش به دیدگان زن است
 کرد دیوانه وار ناله و گفت
 وای !‌این خون بهای طفل من است 
 
سیمین بهبهانی

نظرات 11 + ارسال نظر
شازده خانوم پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 23:16

چند باره که میام به کلبه وبلاگیتون ولی متاسفانه نتونستم نظری بدم.ولی همیشه به یادت هستم.

نرگس جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:19 http://www.t00fan.blogfa.com

واقعا که تو انتخاب کردن شعر خوش سلیقه ای !

تیک جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:32 http://tik.blogfa.com

سلام سربدارجان انتخاب شعرات محشره ما دوباره ابدیت شدیم

دوتاشیطون بلا(زهرا( جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 http://sheytoon-bala.persianblog.com

سلام دوست عزیز...
واقعا زیبا می نویسید...با این شعر آخرتون اشکمو در آوردید:(

معرفت در گرانی است به هر کس ندهند
پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند

خاتون جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 13:52 http://naghoos.blogsky.com

سلام دوست عزیز :

اندیشیدن در سکوت.
آن که می اندیشد
به ناچار دم فرو می بندد
اما آن گاه که زمانه
زخم خورده ومعصوم
به شهادت اش طلبد
به هزار زبان سخن خواهد گفت.

بوستان عشق جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 15:23 http://boostanashgh.persianblog.com

سلام / وبلاگ پر محتوایی داری / خدایا به خودم وا مگذار

[ بدون نام ] جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 15:58

سلام
دیده میخواهم که باشد شه شناس
تاشناسد شاه را درهرلباس
هرکه رااسرارحق آموختند
مهرکردند وزبانش دوختند
عذرتاخیر...که ناگزیربود.
مثل همیشه ازشعری که نوشتید لذت بردم .ومنتظرنوشته های جدیدتان می مانم ...
یاحق

هیچکس جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 15:59 http://hichkastarin.blogfa.com

سلام
دیده میخواهم که باشد شه شناس
تاشناسد شاه را درهرلباس
هرکه رااسرارحق آموختند
مهرکردند وزبانش دوختند
عذرتاخیر...که ناگزیربود.
مثل همیشه ازشعری که نوشتید لذت بردم .ومنتظرنوشته های جدیدتان می مانم ...
یاحق

زهرا جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 22:51 http://sheytoon-bala.persianblog.com

به دریا که می اندیشم بهانه ای برای جاری شدن پیدا می کنم باید بروم تا دریا راهی نیست اما... تا دریا شدن راه بسیار است

...ممنون از حضور گرمت دوست خوبم...

شیما شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 21:10

بسیار زیبا می نویسی

حضرت ظریفی شنبه 13 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 13:05 http://zarifi.blogfa.com

سلام دوست!
از دکتور سیمین بهبهانی همیش زیبا هارا خوانده ام وبه سرود هیش همیش کیف برده ام این سرود نیز از دست بهترین سرود های این بانوی توانا بوده وهست که شمارا مستدام ومانا خواستارم. ظریفی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد