زنی را

شب نویس مان را
باشعری از خانم فریبا شش بلوکی
شاعر معاصر که اجازه درج شعرشان را در این پست به من دادند
ودر واقع شعر نه که درد نویسی از وضعیت زنان جامعه  امروز
 ماست بیاغازیدیم تا باشد آنروز که نبینیم دگر این روز ها را
که زنانمان را در بند فقر و زور وجهل اسیر

ع.سربدار


زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد

زنی را با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان

زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند


زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است

زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه

زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد
نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد

زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
...
زنی را می شناسم من


با تشکر فراوان از

خانم:فریبا شش بلوکی

نظرات 14 + ارسال نظر
هم آوا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:40 http://hamava005.blogsky.com

سلام و خسته نباشید
با اجازتون لینک وبلاگتون را به وبلاگ انجمن اضافه کردم. خوشحال خواهیم شد که شما نیز به جمع ما بپیوندید.
موفق باشید

دیانا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 13:20 http://justkhodam.blogsky.com

سلام
دست فریبا خانم درد نکن
واقعا زیبا توصیف کردن حال و روز زنها رو
از سربدار عزیز هم ممنون که این شعر رو قرار دادند

هوشنگ سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 13:26 http://isarbakhsh.blogfa.com

سلام . مانند همیشه ، بسیار زیباست....

سرو آ‌زاد سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 14:44 http://SARVEAZAD.BLOGSKY.COM

سلام بر آقای عباسی دوست و یار همراه
بابت شعر زیبا و در عین حال بیدارگر فریبا خانم ممنونم بیان حسم بعد از لمس این همه درد خیلی سخته شاید خاموشی
بتونه فریاد درد منو از این همه زشتی و بلا که بر جان و روح
زنان ما که اسوه های زیبائی در طول تاریخ از خود به یادگار گذارده اند و امروز روح پاکشان قرین درد و سختی شده به
گوش آن که باید بشنود برساند.
دلم از تلخی روزگار و مردمانش گرفته .خدایا مددی‌
سربدار عزیز خداوند توفیقتان دهاد.

صبا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 15:09 http://www.yaddashtam.blogsky.com

سلام
دست فریبا خانم درد نکند و همچنین شما دوست عزیز که شعر زیبا را تو وبلاگتان گذاشتید.بسیار زیبا بود .باشد روزی که همه زنان ما شاد باشند
موفق باشید

نازنین سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 15:16 http://mohabbat.blogfa.com

دوست عزیز سلام :

مثل همیشه جالب و زیبا بود .

من وبلاگ قبلی نازنین (بی نیاز ) را حذف کردم // اگر مایل بودی در وبلاگ جدیدم به من سر بزن //

قربانت نازنین

مینا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 15:43 http://zxxzzx.persianblog.com

خیلی جالب بود

فرهاد چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 00:03 http://yaredabestaniyeman.blogfa.com

با درود
ان یار که از او گشت سر دار بلند/
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد

فریبا شش بلوکی چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 00:19 http://fariba1348.blogfa.com

سلام دوست عزیزم
من از شما و همه دوستان عزیزی که ابراز لطف می کنن به من واقعا ممنونم در پناه خدا شاد باشید
به امید دست یابی زنان این مرزو بوم به جایگاهی که در شان و مرتبه ایشان است

الناز چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:57 http://unlimitedlove.blogsky.com

salam
shere zibai bo0d tabrik migam salighat besiar kho0be omidvaram hamishe moafagho moayad bashi abbye dear

محمدعلی چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:47 http://h

محمدعلی چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:49 http://hesaar.blogfa.com

سلام
نظرات اون مطلب باز نشد این یکی را باز کردم که بی سلام نرفته باشم...
ممنون که سر زده بودین
خوشحال میشم باز هم ببینمتون
تا بعد
خدانگهدار

یاس چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:05 http://gooshmahi.blogsky.com

من هم زنی را می شناسم...با افسوس ها و گریه ها..حسرت ها و ناله ها..مانده در گوشه ای تنها.. به امید گرما..ولی چه قدر نوک انگشتانش سرد است....

وبلاگ سرزمین یاس ها دیگه کار نمی کنه..لطفا ادرس جدید رو بروید..

موفق باشی..
یاس..

خاتون چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:33 http://naghoos.blogsky.com

سربدار عزیز
من نیز همچون فریبا زنانی را میشناسم ...
شعرش رسا وزیبا است وپراز درد زنانه، خوشبختانه مردانی نیز هستند که همراه و همدردند با ما هرچند اندک، با ما زنان ، ما که آمده ایم تا ندای آزادی زنان در بند درد وغم، تنهاییها، تحقیرها، تاریکیها و... را همگی با هم سر دهیم تا شاید فردای از نو بسازیم .
بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود
چنین زاده شدم در بیشه جانوران وسنگ،
وقلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد. (شاملو)ََ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد