باد های گزنده خواب سنگین
را بر آشفت وزخم های چرکین سر باز کرد
و من چون هیولائی در درازترین شب قطبی
از انجماد قامت کشیدم
وچشم هایم را به دنبال شرق گمشده در آفاق گرداندم
و ذهنم را در جستجوی گذشته کاویدم
چون پلنگی زخمی در محبت خوف انگیز بیشه ها
کوهها را آواز دادم؛ دشتها را آواز دادم
از ابر و باد وآسمان وزمین یاری خواستم
بر ساحل متروک گام نهادم
وبا هر موج دریا را فریاد کردم
ونام ونشان خود را پرسیدم
و تنها..........! پژواک صدایم را از کوهساران شنیدم
دکتر سعیدی سیرجانی
کسانی گویندم هی فلانی چه باید کرد؟ همه را میدانیم
کسانی گویندم به عمل کار بر اید به سخن دانی نیست
کسانی به تمسخر نیشتر بر دل مان میزنند
کسانی تشنه دانستن
وکسانی نیز دم به تحسین و دمت گرم و سرت خوش باد
که معلومم نیست این سر بر این تن بماند یا نه ؟و در این میان باید گفت
رسالت ما بیداری است و بر آشفتن خواب خواب زدگان
ومن گویم انتخاب ره با شماست
وظیفه ورسالت ما بیداری است ؛ حرکتی زینب وار
دگر آنکه به اندازه هر فردی راهی است وصعود به قله کوهی را ماند
که راه های بسیار دارد؛ ؛بنا به اقتضای شرایط زمانی و مکانی
هر فرد؛ انتخاب ره با اوست
وتعین راه به قید کشاندن است ؛ و تقلید ومقلد گشتن
که خود نیز توهینی است به شعور مان
و نشان دادن راه وچاه و تمیز دادن آنها از هم
در مقام ما نیست ؛که خود نیز تا بدینجا رسیده ام
که سجایای انسانی را بر لذایذ دنیوی ترجیح داده ام
و بهشت زمین را کویری بینم که نروید در
آن جز خار وخس.که زمین هدف نیست
منزلگه ما نیست ؛راهیست بسوی خود شدن
راهیست بسوی رسیدن به وصال یار
که بازگشت مان همه بسوی اوست
کفتری را مانیم که صبح از بام خانه
برمیخیزد وشبان گاهان بر آن بام
بنشیند
ع.سربدار
چون از تونل وحشت زمان
هراسان می گذرم
همه جا را پر از تاریکی می بینم
وقطاری می بینم
پر از ارواح خبس
که می برد شیاطین را
وریل ها را دیدم همانند پیچک ها
بسته به دور دست وپای احساس
وسیاهی وظلمت را
و غباری از توهم را دیدم
و از ان دور افق پیدا بود
من شرارت را دیدم
که گسترد سایه شوم اش را بر روی بشر
بشریت را دیدم خوار
من حلقه های دیدم
بسته بر پای بشر
وپر از نفرت وکین
من کسی را دیدم که له له میزد
وبزاقش به زمین می افتاد
وسیاهی میزاد
لاشخوری دیدم من
فرو می داد محبت را؛ نور را
و روزگار که میرفت
تا عرش گرسنگی
من نوزادانی دیدم
که هنوز به دنیا نیامده سقط شدند
و فقر را دیدم
وعدم را دیدم
من چیز ها دیدم
و سکوت هایی خوف ناک
بلندتر از فریاد
همه را با گوش دلم بشنیدم
که میسوزاند ذهن بشریت را
اعظم عباسی
سلام
چه سر به تن بماند چه سر به دار آویخته شود مهم اینست که رسالت به درستی انحام شود
...
هر چند که واقعیت همان است که و قتی نام و نشان خود را می پرسیم تنها....پژواک صدای خودمان است از کوهساران که شنیده می شود چرا؟
شاید خودمان را انقدر گم کرده ایم که برای پیدا کردن راه را نمی یابیم
...
و اما شعر اعظم عزیزم
...
من چیزها دیدم
و سکوت هایی خوف ناک
بلند تر از فریاد
...
قابل تحسینه
...
موفق باشید
سلام
شعر سعیدی سیرجانی زیبا بود
دوست داشتی سر بزن
یا حق
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
با سلام و احترام بر ع . سربدار
احوال شما دوست خوبم
یاور همیشه مومن بار دیگر آپدیت شد خوشحال می شم یه سری بزنی
یا حق
سلام....جالبه....خوشم اومد....ولی حضور ذهن ندارم چیز زیبایی برات بنویسم....متاسفم....
به من هم سری بزن...
شاد باشی همیشه....
قطره های عشق من
تا رسیدن به تو
دریا نمی شود
آرزویی که فقط
در زلالی چشمانت
شسته می شود
سلام دوست عزیزم...خوبی؟زیبا و دلنشین بود با حضور گرمت همیشه منو خوشحال می کنی من به روزم و منتظر ندای عاشقونه
و اینچنین زندگی های ما میگذرد.
شب به روز
و روز به شب می پیوندند.
ba dorod faravan*** doset gerami *** az sakeshi va bande navazitan sepas gozaram faravan *** dar bare anch ke shoma an ra ba daf khandidi **** bayad begooyam ke moshkel az win man ast ke nemitavan farsi benevisam ba an *** va in badaf gharar bod ke ba dorod faravan bashad ama ....*** darbare didgaham az roz nevishay bronzestani ham *** bi parde begoyam ghasde nan gharz dadan nadaram *** tanha anche ra ke mibinam va daryaft mikonam minevisam hamin o bas *** albate dir ghahi ast ke faramosh karde am khorde giri ra *** va bishtar zibaey ha va tavanmandi hara mijoyam shayad bayaneshan rah namaye digaran bashad *** hadaf ham seda shodan ast na chizi digar *** hamsedaey ke bayad larzeh bar tan khordane khod bozorg bin biandazad *** va ashob dar laneh morane zire zamin zi *** shad ziyavid o sar boland bar anam ta payane shahrivar neveshtehi ra be roz nevise shoma ekhtesas daham albateh chonan che u ejaze farmaeid *** shad ziyavid o sar aboland
سلا دوست عزیز...
مثل همیشه تکان دهنده بود...
راستی من آپ کردم خوشحال میشم بیای پیشم...
بای بای
آیا شما که صورتتان را در سایه ی نقاب غم انگیز زندگی مخفی نموده اید, گاهی به این حقیقت یاءس آور اندیشه میکنید که زنده های امروزی چیزی بجز تفاله ی یک زنده نیستند...
سلام بر عزیز زیبا نویس و پر معنا . سژاس از حضور شما در دل کویر .
با درد بساز چون دوای تو منم...
در کس منگر چون اشنای تو منم...
گر برسر کوی عشق ما کشته شدی ...
شکرانه بده که خونبهای تو منم...
سلام
بزرگان در رفتار و گفتارشان هویدایند
من به داشتن دوست بزرگواری چون شما به خود می بالم
موفق باشید
سلام خوبی حسرت عشق به روز شد منتظر شما دوست عزيز هستم متن زيبايی بود موفق باشی قربانت مريم
هنوز بر سرزمین سوخته اقاقیا نفیر کرکسان خاکپرست بیداد میکند.گفته بودی بهار با دسته گلی از میخک باز میگردی.با انکه هر روز قدمهایت را تا به لب رود میشمارم و باز میگردم.میگویم باز نگرد که اینجا از سربریدن نسترن هلهله میکنند....
سلام.ترانه ی زمین با ترانه ای بروز می باشد.سبزباشی
سلام خوبی؟ خوش میگذره؟ دفتــــــــــــــر عشـــق به روز شد. منتظر قدم سبزت هستم... بهاری باشی و عاشق. یا حق
ba dorodi dobare **** va sepasi digar *** donya bi dost vahshat saraey bish nist va tanhaey ebarat az bimari rohe bahar ast **** shad ziyavid o sar boland
با درود به شما دوست عزیز. من آپم و منتظر حضور گرم شما هستم. متن زیبایی نگاشتین پیروز باشید.
دیر زمانی است که دیدار ها کم و کمتر می شود..انگاه حس غریبی وجودم را در بر می گیرد..ایا این همان مردمان مهربان دیروز نبودند که اینگونه با ما بیگانه شده اند..
ان چه که من و تو دیده ایم..همه سوزاند ریشه مان را..افسوس باید خورد به حال بشریت..
مثل همیشه گیرا و زیبا بود..
موفق باشی..
یاس..
سلام خوبید . وبلاگ جالبی دارید به ما هم سر بزنید دوباره ممنون که سر زدین یا علی...
سلام
بله
در کار گلاب و گل
حکم ازلی این بود
کین شاهد بازاری
وان پرده نشین باشد
سلام
شعرهاتون واقعا زیبا و دلنشین بودند. واقعا خسته نباشید.
نمیدونم از انجمن وبلاگ نویسان متحد ایران خبر دارید یا نه و لی خوشحال میشیم اگه سری به این وبلاگ بزنید.
منتظرتون هستم.
همیشه پیروز و سربلند باشید
دختران دشت !
دختران انتظار!
دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله ،به طاق بلند دود،
دختران عشق های دور _ روز سکوت وکار _ شب های خستگی!
دختران روز _ بی خستگی دویدن، _ شب سر شکستگی!_
در باغ راز وخلوت مرد کدام عشق _
در رقص راهبانۀ شکرانۀ کدام آتش زدای کام
بازوان فوارهءیتان را خواهید برافراشت؟
از زخم قلب آباءی
در سینه کدام شما خون چکیده است؟
پستانتان، کدام شما گل داده در بهار بلوغش؟
شبهای تار نم نم باران_ که نیست کار_
اکنون کدام یک ز شما بیدار می مانید
در بستر خشونت ونومیدی در بستر فشرده دلتنگی
در بستر تفکر پر درد رازتان،
تا یاد آن _که خشم وجسارت بود_بدرخشاند
تا دیرگاه شعله آتش را در چشم بازتان؟
بین شما کدام _ بگویید ! بین شما کدام
صیقل می دهید سلاح آباءی را
برای روز انتقام؟