زندانی

 

دل وحشت زده در سینه من می لرزید
دست من ضربه به دیوار زندان کوبید
آی همسایه زندانی من
 ضربه دست مرا پاسخ گوی
صربه دست مرا پاسخ نیست
 تا به کی باید تنها تنها
 وندر این زندان زیست
 ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم
پاسخی نشنیدم
سال ها رفت که من
 کرده ام با غم تنهایی خو
 دیگر از پاسخ خود نومیدم
راستی هان
 چه صدایی آمد
ضربه ای کوفت به دیواره زندان دستی 
 ضربه می کوبد همسایه زندانی من
 پاسخی می جوید
 دیده را می بندم
در دل از وحشت تنهایی او می خندم

نظرات 2 + ارسال نظر
محمود دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 17:32

از این اخبارایه باحال نازم بگین سایت بدی هم ندارید میشه تحمل کرد

مهدی سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 20:55 http://www.kha3.blogsky.com

سلام عزیز امیدوارم منو بشناسی .
خیلی حال کردم توپ توپ دمت گرم
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد