کویر


هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست
.

وبیشترآنچه که در این روزهانبشتم همه آن است


که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش.

ای دوست نه هر چه درست و صواب بود ـ روا بود که بگویند
...

و نبایدکه در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود
.

وچیزها نویسم بی خود که چون وا خود آیم برآن پشیمان باشم و رنجور؛


ای دوست میترسم از مکر سرنوشت ـ وجای ترس است ـ ازمکر سرنوشت

حقا؛ و به حرمت دوستی که نمیدانم که این که می نویسم راه سعادت

است که میروم یا راه شقاوت.....؟

وحقا که نمیدانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت....؟

کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد